تک و تنها

تنهایی

 شما می خواهید از راز مرگ سر در آورید.

اما این راز را چگونه پیدا می کنید، مگر آنکه او را در دل زندگی بجویید؟
بوم که چشمان شب گیرش در روز کور است، از راز روشنایی سر در نمی آورد.
اگر به راستی می خواهید روح مرگ را ببینید،دروازه ی دل خود را به روی زندگی باز کنید.
زیرا که زندگی و مرگ یک چیزند، چنان که رودخانه و دریا هم یک چیزند.

دانش خاموش شمااز هستی ِ آن سوتر در ژرفای امیدها و آرزوهاتان خوابیده است؛
و همان گونه که در زیر برف خواب می بیند، دل شما در رویای بهار سیر می کند.
به رویاها اعتماد کنید، که دروازه ی ابدیت در آنها نهفته است.
ترس شما از مرگ لرزش جان آن چوپانی است که در برابر پادشاه ایستاده استتا دست تفقدی بر شانه اش بگذارد.
آیا چوپان در زیر لرزش خود شاد نیست از اینکه نشان ِ پادشاه را بر تن خواهد داشت؟
وبا این همه آیا او از لرزش خود‌ آگاه نیست؟

زیرا که مردن چیست، مگر برهنه ایستادن در باد و آب شدن در آفتاب؟
و نفس کشیدن چیست، مگر آزاد کردن نفساز جزر و مد بی قرار، چنان که بالا برود و بگسترد و بی هیچ مانعی خدا را بجوید؟

فقط آنگاه که از چشمه ی سکوت بنوشید به راستی می توانید سرود بخوانید.
و آنگاه که به قله ی کوه رسیده باشید بالا رفتن را آغاز می کنید.
و روزی که زمین اندام های شما را فرا می خواند، آنگاه است که به راستی به رقص در می آیید.
************************جبران خلیل جبران********************


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 17:29 توسط تک و تنها| |


Power By: LoxBlog.Com